تو اتاق پسره نشسته بوديم كه طرف باز جو گير شد
پا شد ديوان حافظ رو برداشت تا براي از ما بهترون فال بگيره
حالا به ماند كه اون مزخرفاتي رو كه مي گفت از كجاش در آورده بود ما كه كلي خنديديم
اوضاع وقتي بد شد كه براي كسي كه تو زندگيش پر مشكلات ريز و درشت بود فال گرفت و بد اومد
پسره با چه بدبختي سعي مي كرد طوري شعر رو تفسير كنه كه به صاحب فال اميد روزهاي بهتري رو بده ولي شعر خيلي تابلو بود
ياد اون پيامكي اوفتادم كه تفسير شعري رو اينگونه بيان ميكرد كه
"شاعر عصباني بوده وگرنه منظور بدي نداشته و خير و صلاحت رو مي خواسته"
دلم براي صاحب فال وفالگير سوخت
بي خود نيست كه از قديم مي گن هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر