۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

پرايدو!!!

ديشب  بعد از كلاس سوار پرايدو ايمان شدم. ايمان ماشينش رو بيرون شركت پارك كرده بود و هواي داخلش مثل يخچال شده بود. ايمان بخاري رو روشن كرد تا گرممون بشه ولي هر چي گذشت از گرما خبري نشد. كاشف به عمل اومد ايمان بجاي بخاري , فن رو روشن كرده بود.
به هر حال ديشب بد جوري لرزيديم.
هوا بس ناجوانمردنه سرد است.

اگه هوا بخواد اين جوري سرد باشه شايد تصميم رو عوض كنم وبرگردم سايت.

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

دوراني كه خداوند" رحمت"ش را از ما دريغ كرد

واقعا خبر رفتن رحمت به سايت به قدري غيرمترقبه و ناگهاني بود كه من رو ياد فرستاده شدن خودم به عسلويه افتادم.
حالا رحمت تجربه سايت رو داره ولي من اون موقع تجربه كار تو عسلويه كه هيچ تو تهران هم نداشتم.

مي دونم بعد رفتن رحمت ,دفتر تهران هم اون صفاي سابق رو نداره.
ديگه رحمت نيست كه وقتي مطلب خنده داري رو ديد با صداي ريز بخنده و بعد صدات كنه بري ببيني.
ديگه رحمت نيست كه براي ديدنش تو صف اتوبوس م.رسالت - م.صنعت از ته صف چشم بندازم كه هستش يا رفته؟
بي رحمت ديگه اميرحسين با كي مازني حرف بزنه؟
...

اگه دايي جان ناپلئون اينجا بود مي گفت:" كار ,كاره انگليسي هاست."


۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

دل هوس سبزه و صحرا ندارد

اين چند وقت حوصله نوشتن نداشتم.
خوب زوركي كه نيست نمي تونم.

خيلي خسته ام.

شمس العماره

يكي از اقوام پريروز حالش بد شده و به حالت كما رفته بود. ديروز پدر و مادرم رفته بودن بيمارستان بهش سربزنند. خانم اين فاميلمون دختراشو كه اروپا زندگي مي كنند خبر كرده بيان ايران. انگار اميدي به بهبودي اين آقا نيست.

اطمينان به اين كه يكي بطور حتم مي ميره منو ياد اتفاقات سريال شمس العماره مي ندازه. همه با وقاحت تمام جلو رو عمه خانم مي گن كه اين رفتنيه و بذاريد اين روزاي آخر خوشحال باشه و ...

خوبه اين فاميل ما به هوش نيست كه دلسوزي هاي اقوامو تو اين دم آخر ببينه.

الان براش تنها كاري كه مي شه كرد دعاست.