وقتي قرار شد با دوستان برويم اسالم تنها چيزي كه از وسايل كوهپيمايي كم داشتم كيسه خواب بود.
از يكي از دوستان در مورد مشخصات يك كيسه خواب خوب سوال كردم و اون هم آدرس مغازه بنادك تو منيريه رو داد و يك كيسه خوب با قيمت مناسب رو معرفي كرد.
تو فكر بودم كه فرداي اون روز برم كيسه خواب رو بگيرم ولي به طور اتفاقي يكي از دوستان كه خونه اش غرب تهران بود من رو تا تقاطع يادگار امام با خيابون آزادي رسوند و تا ايستگاه مترو آزادي برم.
من هم از فرصت استفاده كرده ايستگاه دانشگاه امام علي تو خيابون سپه پياده شدم و رفتم سمت بنادك.
با 15 هزار تومان تخفيف كيسه خواب رو گرفتم و داشتم از مغازه خارج مي شدم كه با خودم گفتم بهتره قيمت كفش هاي كوه رو هم بگيرم.
بعد از 10 دقيقه معطلي به سمت استگاه مترو برمي گشتم كه دم ورودي مترو ديدم دو تا جوون در حاليكه تو دستاشون قمه بود ازمترو خارج شدند و سمت دوتا موتورسوار دويدند و ترك موتور فرار كردند.
دم ورودي مردي ايستاده بود كه دو تا جوون با تهديد ازش خواسته بودن كه كيفش رو به اونها بده و اون هم از ترس اينكه مبادا با قمه بهش صدمه بزنند كيف رو به باغچه روبرويي پرتاب كرده بود.
وقتي فكر كردم ديدم كه اگه تو مغازه معطل نمي كردم حتما اين اتفاق براي من مي افتاد.
من معمولا پول يا شي با ارزشي تو كيفم نگه نمي دارم پس دزديدن كيفم زياد برام مهم نبود ولي بردن كيسه خوابي كه حتي يك بار هم ازش استفاده نكرده بودم يك واقه نا خوشايند به حساب مياد.
پي نوشت : عنوان وب نوشت از كتاب داستان دوران كودكيم "شال و كلاه و اره" گرفته شده
از يكي از دوستان در مورد مشخصات يك كيسه خواب خوب سوال كردم و اون هم آدرس مغازه بنادك تو منيريه رو داد و يك كيسه خوب با قيمت مناسب رو معرفي كرد.
تو فكر بودم كه فرداي اون روز برم كيسه خواب رو بگيرم ولي به طور اتفاقي يكي از دوستان كه خونه اش غرب تهران بود من رو تا تقاطع يادگار امام با خيابون آزادي رسوند و تا ايستگاه مترو آزادي برم.
من هم از فرصت استفاده كرده ايستگاه دانشگاه امام علي تو خيابون سپه پياده شدم و رفتم سمت بنادك.
با 15 هزار تومان تخفيف كيسه خواب رو گرفتم و داشتم از مغازه خارج مي شدم كه با خودم گفتم بهتره قيمت كفش هاي كوه رو هم بگيرم.
بعد از 10 دقيقه معطلي به سمت استگاه مترو برمي گشتم كه دم ورودي مترو ديدم دو تا جوون در حاليكه تو دستاشون قمه بود ازمترو خارج شدند و سمت دوتا موتورسوار دويدند و ترك موتور فرار كردند.
دم ورودي مردي ايستاده بود كه دو تا جوون با تهديد ازش خواسته بودن كه كيفش رو به اونها بده و اون هم از ترس اينكه مبادا با قمه بهش صدمه بزنند كيف رو به باغچه روبرويي پرتاب كرده بود.
وقتي فكر كردم ديدم كه اگه تو مغازه معطل نمي كردم حتما اين اتفاق براي من مي افتاد.
من معمولا پول يا شي با ارزشي تو كيفم نگه نمي دارم پس دزديدن كيفم زياد برام مهم نبود ولي بردن كيسه خوابي كه حتي يك بار هم ازش استفاده نكرده بودم يك واقه نا خوشايند به حساب مياد.
پي نوشت : عنوان وب نوشت از كتاب داستان دوران كودكيم "شال و كلاه و اره" گرفته شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر