ديشب ايستگاه مترو علم و صنعت منتظر رسيدن واگنهاي تهرانپارس بودم. بعد از 20 دقيقه يكي اومد. جا خالي داشت , نشستم. بعد از نشستن ديدم بغل دستيم داره هي دستاشو به سرعت دورهم تكون ميده و مي چرخونه. اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه طرف يا ديوانه است يا تعادل روحي نداره. بعد از دو دقيقه نگاه كردن تازه متوجه شدم ماجرا از چه قراريه. راستش طرف از خوره هاي گل يا پوچ بودش. كف دستش يك چيزي مثل دونه متوسط تسبيح بود. خيلي با مهارت كارشو انجام ميداد, من از حركات عجيب غريبي كه واسه رد و بدل كردن دونه تسبيح بين دو دستش انجام مي داد لذت بردم. تا به حال كسي رو به اين سرعت نديده بودم . به ايستگاه آخر كه رسيديم, رفتم بالا سرش گفتم :" جام جهانيش كيه؟" فقط خنديد.
امروز صبح كه داشتم مثل هر روز از مسير تا ايستگاه اتوبوس رو پياده ميومدم, تو حال هواي خودم بودم كه يكدفعه جلوي پام يك گربه مرده ديدم. بدن باد كردش وجاي زخم تصادفش با ماشين حالم رو بد كرد. وقتي كه قبل از ايستگاه به پارك محله رسيدم ديدم 70-80 تا گنجشك تو پارك روي چمنا دارن جيكجيك ميكنند. شايد بايد گربه اونجوري ميمرد تا كنجشگها بتونند با آسايش از هواي صبحگاهي پارك لذت ببرند.
فردا نمي دونم ديگه چه چيزهايي رو ممكنه ببينم ,به هر حال براي كسي كه هر روز 3 تا 4 ساعت از شرق تا غرب تهران رو با وسايل عمومي طي ميكنه چيزهاي ديدني فراوونه. فقط كافي كه يه كم چشماشو وا كنه تا از چيزهاي خوبي كه هست لذت ببره و براي هر حادثه بدي دنبال علت بگرده.
با خودم آهنگ "فرهاد مهراد" رو تكرار مي كنم:
من و تو كم ديديم
ديدني ها كم نيست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
سعي كن از فردا بجاي گربه مرده و آدم ديوونه اون چيزايي كه نيستشو ببيني!!!!
پاسخحذفاون چيزايي كه هستشو خوب همه ميتونن ببينن. هنر نكردي!!!!
بچه رو ببوس.!!
بهتر بود در جمله اخر به جاي هست از هستش استفاده ميكرديد!!!!!!
پاسخحذف