معمولا يكي از جاهاي رمانتيك تو فيلمهاي امروزي ايستگاه قطار يا مترو هستش مثل اون صحنه اي كه اينگريد برگمان, بوگارت رو تو ايستگاه قطار قال مي گذاره و بوگي با يك نامه تو دست و دلي شكسته پاريس اشغال شده رو ترك مي كنه.
اتفاقا چند روز پيش تو ايستگاه مترو انقلاب منتظر بودم. چند صندلي آن طرف تر مرد و زن جواني نشسته و مشغول بگو بخند بودند. خوب تو مترو از اين مسايل تقريبا عاديه و ميشه به نوعي اونجا رو ميعادگاه جوانها دونست.
وقتي واگن رسيد پسرسمتش حركت كرد ولي دختر هنوزسر جاش نشسته بود. اون لحظه تازه كاور سبز رنگ تن پسره رو ديدم و متوجه شدم كه طرف يكي از كاركنان اون ايستگاهه.
برام خيلي جالب بود كه محيط مترو اونقدر دنج هستش كه كارمندهاش هم از فرصت استفاده مي كنند و بنظرم خيلي رمانتيك بود.
اصولا مثل اينكه فضاي ايستگاهها اين جور چيزا رو مي طلبه.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر