تو پست قبلي از گربه وگنجشك ها گفتم ياد يك خاطره افتادم. يك روز داشتم سمت پارك محلمون ميرفتم ديدم كه يك گربه پشت جدول بتوني دستاشو گذاشته بود بالاي جدول و روي دو تا پاش ايستاده . يك كم كه دقت كردم ديدم اي ناقلا! داره گنجشكهايي رو كه بي خبر از همه جا روي چمن پارك دونه ميخورند, ديد مي زنه و خودش از عالم و آدم بيخبره. آروم رفتم سمتش ديدم نه متوجه من نشد. اونقدر نزديك رفتم كه تقريبا پهلوش وايسادم. بعد از چند ثانيه اتفاقي سرش رو سمت من كرد و تازه متوجه حضور من شد و دررفت . تا به حال نه اونقدر به يك گربه نزديك شده بودم و نه ديده بودم يه گربه اونجور فراركنه.
البته از اينجور bird watching گربه اي تو جمع آدمها هم زياد ديده ميشه...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
راستي گفتي گربه ياد پلنگ افتادم.
پاسخحذفخودت چطوري؟!!