۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

قصه دو طفلان مسلم

اينكه تو پست قبليم گفتم به تقدير اعتقاد دارم كم الكي نيستش!!! گاهي مواقع دست تقدير راههايي را جلوي پاي آدم ميگذاره كه اولش به نظر بدبياري مياد ولي بعدها مي بينه براش هم زياد بد كه نشده هيچ به نفعش هم بوده .

وقتي بهار سال 85 بيست نفر از چهل نفر باقيمانده صد نفر به سايت منتقل شدند , چون ظرفيت كمپ تقريبا پر بود قرار شد اتاقهاي نفرات جديد دونفري بشوند.(هيچ كس ديگه تو سايت زير بار اين شرايط نرفت كه البته حق هم داشتند ) به هر حال نفراتي كه با هم ,هم اتاق شدند مشخص شدند. از بين افراد جالب ترين و بهترين زوج (فكر بد نكنيد منظورم هم اتاقي ) دو طفلان مسلم بودند. مشخصه بارز اين دوستان قد رشيدشون بود(به زنم به تخته).جالب تر از همه هم شرايط زندگي آنها تو اتاقشون بود. يكي از اين دوتا كه پاش ازتخت مي زد بيرون و تو اون اتاق 2*3 مدام به هم برخورد ميكردند.اما اگر از روابط اين دو تا بخوام براتون بگم آقايون ا.ق. و ح.م. مثل دو روح تويه دوتا بدن بودن!!! هر دو تاشون بچه هاي گل و آقايي بودند وهميشه هم با همديگه مي پريدند. اين شرايط گذشت تا زمستون اون سال دوباره صد نفر رفتند كميته استخدام .تو كميته استخدام به ح.م. گفتند :"تو اصلا چرا رفتي سايت ؟ به رشته تو سايت احتياجي نيست.بايد بيايي دفتر تهران." اين حرفي بود كه طفلك خودش از قبل از رفتن به سايت به همه گفته بود ولي اون زمان كسي گوش نمي داد. خلاصه ح.م. كه بچه شهرستان بود اومد تهران. براي زندگي تو تهران اونم تو شرايطي كه حقوقش هم نصف شده بود, بايد خونه مي گرفت. پس هر چي ذخيره كرده بود شد پول رهن يك خونه نقلي تو غرب تهران. ولي از اون طرف اون يكي طفل مسلم كه تو سايت مونده بود پس انداز كرد و با پولش و كلي وام تونست يك خانه نقلي (40متري) بخره وبعدش هم به سلامتي و ميمنت مقدمات ازدواجش را جور كرد.
با خواندن مطالب بالا به نظر شما آيا ح. م. بدشانسي نياورده بود؟ به نظر راوي چون آخ قصه رو ميدونم!!! اين كه بدشانسي آورده يا نه به نحوه برخورد اون به شرايط پيش آمده زندگيش بر مي گرده .وقتي ح.م. ديد نمي تونه روي خانه خريدن سرمايه گذاري كنه رفت دنباله بورسيه تحصيلي از خارج وحتي تونست قبل از اينكه ا.ق. ازدواج كنه , بره سر درسش تويك كشور اروپايي .
در آخر جا داره اين بيت رو بيارم كه:

گر ایزد به حکمت ببندد دری
زرحمت گشاید در دیگری

پي نوشت 1:هردوي اين عزيزان توي همين مرداد ماه به سر منزل مقصودشان رسيدند .به هر دوشون تبريك ميگم.

پي نوشت 2:آخه بد بخت به تو چه مي ياي قصه اينا رو ميگي اين يكي ازدواج كرد, اون يكي هم رفت خارجه.
تو اگه مرد بودي باغچه خودتو بيل مي زدي!!!
پينوكيو آدم شد تو چي!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر